به گزارش شهرآرانیوز، دی ۱۳۵۱ گزارشی جالب در مجله دنیای ورزش به قلم خلیل ظهورکاری چاپ شده است. ظهورکاری که آن سالها خبرنگار این مجله پرمخاطب بوده است، بهقول خودش یک روز سرزده به ورزشگاه تختی (سعدآباد سابق) میرود تا ببیند آنجا چه خبر است. روزی که گویا هیچ مسابقهای هم نبوده و فقط استاد صابری بوده است که با چند جوان مشغول تمرین دوومیدانی بودهاند. آنچه در ادامه میخوانید روایت ظهورکاری از این روز است و تمجیدهای او از محمدرضا صابری که آنموقع پنجاهویک ساله بوده است و خوشبختانه همچنان سایهاش بر سر ورزش مشهد و خراسان هست.
رفته بودم تا دور از هیاهو جوشوخروشی که گهگاه، چون جرقهای با انجام چند مسابقه فوتبال ورزشگاه سعدآباد مشهد را درخشان نشان میدهد و عظمت و زیبایی این محل را که بهخوبی میتواند نقش حساسی در پیشرفت رشته ورزشی فوتبال و دوومیدانی این شهر داشته باشد، تماشا کنم. پیش از ورود به ورزشگاه خاطره کمی دور آن با درخشش رسولی، مهاجرانی، خادمالرضا، اعتمادی، صدراتی، شجریان، پژند و دیگر دوندگان و بازیکنان فوتبال برجسته این شهر که به پاطلاییها و سرطلاییها معروف شده بودند، برابر چشمانم رژه رفت. وقتی چند قطره اشک از گوشه چشمانم فرو ریخت، دانستم آن یادبودها بسیار عزیزند.
در آن ساعتی که من به بازدید رفتم، هرگز فکر نمیکردم در ورزشگاه با کسی برخورد کنم، اما ناگهان در گوشه میدان صابری، دونده خوب و گذشته خراسان و مربی بزرگ امروز، را دیدم که با عدهای جوان سخت مشغول تمرین است. اینک بر چهره صابری خطوطی که نشانگر پیری است، دیده میشود و موهای او که به سپیدی بیشتر متمایل است، خود نشاندهنده گذشت سالهای جوانی اوست.
صابری سالها دونده ممتاز خراسان و ایران بود و از چند سال گذشته در رشته دوومیدانی خدمت میکند و مربیان امروز این رشته ورزشی شاگردان دیروز او بودند. وقتی از نزدیک چهره او را دیدم، یاد نوشته رفیعی، سردبیر مجلهام، افتادم که جوانی دود شد و هستها نیست شد. حقیقت این است که صابری در طول زمانهای دور و نزدیک یک دونده خوب و بعد یک مربی سازنده و باارزش بوده است و با وجود تنهایی، تشویقنشدن و نوسانهای آرام و شدید در محیط ورزش، چون عاشق پاکباختهای که بهجز معشوق به هیچ نقطهای توجه ندارد، همچنان به فکر این ورزش جهانی و این مادر ورزشها بوده تا هست او نیست شود.
چنانچه تکوتنها با ساکی پر از جوایز گوناگون برای ترتیب و انجامدادن مسابقه دو صحرانوردی پیاده راهی خارج شهر بوده یا برای برگزاری مسابقات دوومیدانی و خطکشی پیستها به شهرهای دور رفته است. صابری برای تجدید حیات دوومیدانی مشهد هماکنون گروهی از جوانان خردسال را به میدان آورده و هنگامی که در ورزشگاه سعدآباد بهجز جستوخیز کلاغها از انسان و پرنده دیگری خبری نیست، او این چند دونده را به تمرین وامیدارد تا بتواند دوباره امثال صدراتیها، شجریانها و پژندها را که چهره طلایی چند سال پیش بودند، پیدا کند.
صابری سرگرم تمریندادن به شاگردانش بود و من به روشنیهای یک روز فکر میکردم؛ آن روشنیای که چهره مردانه صابری را نمایان میکرد، همان روشنی که بهزودی در دل سیاهی شب فرو میرود و روزی دیگر بر عمر گذران صابری افزوده میشود و شیاری بر شیارهای صورتش و مویی سپید بر موهای سپید سرش آورده میشود تا او بازهم پس از گذشت روزها، هفتهها و ماهها تلاش، نتایج زحمات خود را بهدست بیاورد تا ببیند صدراتیها میپرند، شجریانها میدوند و رسولیها میجنبند و همه برای پیروزی گام برمیدارند و او، شکستهتر بازهم به تمریندادن میپردازد و بازهم قهرمان و مربی پرورش میدهد! صابری در این راه گام برمیدارد و به دوومیدانی مشهد و خراسان حیات تازهای میبخشد، دیگران چه؟